وقتي به من رسيدي از عشق خسته بودم
بي آرزوي پرواز در خود نشسته بودم
چشمان اعتمادم از عاشقانه مي سوخت
ته مانده ي غرورم بر روح وصله مي دوخت
وقتي به من رسيدي در من ترانه مي مرد
آنجا كه خاطراتم شب را به خانه مي برد
پايان گرفته بودم در ساعت شكفتن
گفتم رسيدي اما چيزي نمانده از من
من از ان ابتداي اشنايي شدم جادوي موج چشم هايت
تو رفتي و گذشتي مثل باران ومن دستي تكان دادم برايت
تو يادت نيست يادت نيست انجا اولش بود
همان جايي كه با هم دست داديم
همان لحظه سپردم هستيم را به شهر بيقرار دست هايت
تو رفتي باز هم مثل هميشه من وياد تو با هم گريه كرديم
تو ناچاري براي رفتن و من هميشه تشنه ي شهد صدايت
اگر مي ماندي وتنها نبودم عروس آرزو خوشبخت مي شد
و فكرش را بكن چه لذتي داشت شكفتن روي باغ شانه هايت
دعايت مي كنم خوشبخت باشي تو هم تنها براي خود دعا كن
الهي گل كند در آسمان ها خلوص غنچه ي سرخ دعايت
خلوص غنچه ي سرخ دعايت الهي درآسمانها
( سپاس از حضور هميشه سبزتان )