• وبلاگ : دختري با كوله‏ باري از اميد
  • يادداشت : حقيقتي تلخ
  • نظرات : 9 خصوصي ، 40 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    يک شعر تازه دارم ، شعري براي ديوار
    شعري براي بختک ، شعري براي آوار

    تا اين غبار مي مرد ، يک بار تا هميشه
    بايد که مي نوشتم ، شعري براي رگبار

    اين شهر واره زنده است ،‌اما بر آن مسلط
    روحي شبيه چيزي ،‌ چيزي شبيه مردار

    چيزي شبيه لعنت ،‌ چيزي شبيه نفرين
    چيزي شبيه نکبت ،‌ چيزي شبيه ادبار

    در بين خواب و مرداب ، چشم و دهان گشوده است
    گمراهه هاي باطل ،‌بن بست هاي انکار

    تا مرز بي نهايت ، تصوير خستگي را
    تکرار مي کنند اين ،‌ ايينه هاي بيمار

    عشقت هواي تازه است ، در اين قفس که دارد
    هر دفعه بوي تعليق ، هر لحظه رنگ تکرار

    از عشق اگر نگيرم ،‌ جان دوباره ،‌من نيز
    حل مي شوم در اينان اين جرم هاي بيزار

    بوي تو دارد اين باد ،‌وز هفت برج و بارو
    خواهد گذشت تا من ، همچون نسيم عيار