هم خستهء بيگانه ، هم آزردهء خويشم
اين گريهء مستانهء من بي سببي نيست
ابر چمـن تشنه و پژمردهء خويــشم
گلبانگ ز شوق گل شاداب توان داشت
من نوحه سراي گل افسردهء خويشم
شادم که دگر دل نگرايد سوي شــادي
تا دادِ غمش ره به سراپردهء خويشم
پي کرده فلک مرکب آمــالم ودر دل
خون موج زد از بخت بد آوردهء خويشم
اي قافله ، بدرود ، سفر خوش ، بسلامت
&nbs