اينک
من انسان،
زاده ي پروردگار
در غبار انديشه و عصيان
مي زنم طرحي بر اندام سياه تن
آري چنين که برون از ترنمم،
سرد مي شوم!!!
يا از براي خودم عاشقي که نه،
مرد مي شوم!!!
مي خواهم از تمام وجودم زنم به مرگ
آن گيسوان پريشان و سياهين چشم خود
****
اين شعره كامل نيست چون الان داشتم مي گفتمش... اولين نفري هستي كه خونديش... شاد زي مهربان...