عافيت از غير،نصيب تو نيست غيرِ تو اي خسته طبيب تو نيست
از تو بُوَد راحت بيمار تو نيست بغير از تو، پرستار تو
همدم خود شو، که حبيب خودي چاره خود کن، که طبيب خودي
غير، که غافل ز دل زار توست بيخبر از مصلحتِ کار توست
برحذر از مصلحت انديش باش مصلحتِ انديشِ دل خويش باش
چشم بصيرت نگشايي چرا؟ بيخبر از خويش چرايي چرا؟
صيد، که درمانده زِ هَر سو شده است غفلت او، دام ره او شده است
تا رهِ غفلت سِپُرَد پاي تو دام بود جاي تو، اي واي تو
خواجه مُقبِل، که ز خود غافلي خواجه نه اي، بنده نامُقبِلي
از ره غفلت، به گدايي رسي ور به خود آيي، به خدايي رسي
**********