قسم به اوقسم به آبي حضور او به غربت شکسته ام قدم گزارغريب تر زغربت پرندگان بسته پرشکسته تر زماهي شکسته تنگ بي خبردر اين زمانه خراب خراب تر زنام وننگ سربي تبرعزيز دل مرا ببرمرا ببر از اين ديار نا مراد به سر زمين جاودانه حضور حامي خودتمرا ببر از اين کرانه هاي زرد به ساحل غريب آبي خودتدلي که سرگران ودربه در اسير درد گشته استبخوان بخوان به واد ي خودتبازهم خواهم آمد...اگر آمدني باشم