• وبلاگ : دختري با كوله‏ باري از اميد
  • يادداشت : انتخاب من
  • نظرات : 11 خصوصي ، 47 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <      1   2   3   4      
     
    نخواه اينکه مرا غرق اضطراب کني



    اسير غصه و شب گريه و عذاب کني





    هنوز ضرب قدمهات مثل لالايي ست



    بيا که اهل محل را دوباره خواب کني-





    کنار پنجره ما بيايي و من را



    به نام کوچک من بازهم خطاب کني





    هميشه گرمي و روح تو آتش محض است



    عجيب نيست من سنگ را مذاب کني





    درون جام لبانت شراب ريخت خدا



    که حال زار مرا بيشتر خراب کني!





    چقدر برف نشسته ست روي موهايم!!



    بخند اين همه يخ را مگر تو آب کني





    هر آنچه ميل تو بر من بتاب يا...اصلا



    هميشه خواست دل من تو انتخاب کني





    و قيس هم به تناسخ رسيده در يک زن!



    که تو حکايت عشق مرا کتاب کني





    فقط نخواه که پايان داستان مرا



    شبيه بازي خورشيد با حباب کني .



    ( سپاس از حضور سبزتان )

    سلام

    اولم

    چند خطش خوندم الان فقط ميتونم بگم آفرين

    ميخونم بر ميگردم....

     <      1   2   3   4