بيمي به دل ز مرگ ندارم که زندگي
جز زهرِِ غم نريخت شرابي به جام من
گر من به تنگناي ملال آور حيات
آسوده يک نفس زده باشم حرام من !
***اي سرنوشت ، از تو کجا مي توان گريخت ؟
من راه آشيان خود از ياد برده ام
يک دم مرا به گوشه ي راحت رها مکن
با من تلاش کن که بدانم نمرده ام !