سلام
منهم بارون را خيلي دوست دارم........ اما خوش به حالت كه كوله بارت پر از اميده كوله بار من بعد از اين همه سال خالي خاليه..... دعاكنيد دعا
يا علي
يه چيز جالب كه براي من پيش آمد شانسي وارد وبلاگ يو شدم بعد در قسمت نظرات با يه آدم به نام روح الله آشنا شدم بعد در وبلاگش با ياس آشنا شدم و هيچي بابا يباره ديدم جمتون جمه
حال شما خوبه
عيد شما مبارك
انشالله سال جديد سال براورده شدن ارزوهات باشه
اين سبد گل براي همه مهربونيهات
و براي تاخير طولاني ام!
دوست دارم.
مي بوسمت
برمي گردم با يه عالمه بارون!
واي آبجي گلم از بارون گفتي!
عاشق بارونم و هواي باروني اون هم بدن چتر !
به قول سهراب چتر ها را بايد بست
زير باران بايد رفت!
خيلي زيبا نوشته بودي به لطافت باران بهاري!
قلمت توانا....دلت بهاري... . زندگيت سبز باد!
احساس مي کنم
روحم در آستانه ي ويراني است
در کنج اين مکعب بي روزن
هر سال
سهم من از طبيعت و انسان و از خدا
اندوه و حسرت و نگراني است.
هر گاه
تقويم نو، برابر من سبز مي شود
گلبرگهاش مژده ي شادي نيست
و دستمايه ام
از زيستن
_ از اين همه ملال_
پشيماني است.
باري
اين را پرنده اي مي گفت
وقتي که در نسيم شناور بود:
« وفتي که پشت پنجره باشي
بهار هم
مانند روزهاي زمستاني است.»
ياسي جونم برات تو سال جديد بهترينها رو آرزو مي كنم و اميدواره مهميشه دلت بهاري و شاد باشه
سلام آبجي گلم!
خوبي خواهري؟
دلم برات يه ذره شده بود!
با تاخيري طولاني... سال نو و بهاري نو بر شما و خانواده ي محترمتان مبارک!
اميد که هميشه دلتان بهاري و سرشار از محبت و عشق باشد.
ياسي جون عزيزم ! مدتي بود نبودم و نشد محبتهاي بي دريغت رو جبران كنم!
گفته بودم تا بهاري شدن دلم صبر مي کنم تا با کلماتي بهاري و دلنشين به ميهماني دلهاي باصفاي شما عزيزان بيام اما... اما سهم بهارم را بخشيدم!
ارزاني پاييز!
بگذار سراي دلم همچنان دستخوش خزان باشد...
سهم بهارم را نمي خواهم!دوست دارم همه فصلهاي دلم پاييز باشه
"پادشاه فصلها"
اما بي برگي و عرياني آن به رخم کشيده ميشه... خب بشه!
" باغ بي برگي
که مي گويد که زيبا نيست!"
...
اي بهار اي بهار اي بهار تو پرنده ات رها بنفشه ات به بار مي وزي پر از ترانه مي رسي پر از نگار هركجا رهگذار تست شاخه هاي ارغوان شكوفه ريز خوشه اقاقيا ستاره باربيدمشك زرفشان لشكر ترا طلايه دار بوي نرگسي كه مي كني نثار برگ تازه اي كه مي دهي به شاخسار چهره تو در فضاي كوچه باغ شعر دلنشين روزگارآفرين آفريدگار اي طلوع تو در ميان جنگل برهنه چون طلوع سرخ عشق چون طلوع سرخ عشق پشت شاخه كبود انتظار اي بهار اي هميشه خاطرات عزيز عاقبت كجا ؟كدام دل ؟كدام دست ؟آشتي دهد من و ترا؟تو به هر كرانه گرم رستخيز من خزان جاودانه پشت ميز يك جهان ترانه ام شكسته در گلو شعر بي جوانه ام نشسته روبرو پشت اي ديرچه هاي بسته مي زنم هوار اي بهار اي بهار اي بهار ... مشيري
بهار آمد ، بهار زيبايي ها ، درخشش نيلگون آسمان ولباس نو به تن کردن زمين .بهاري دوشادوش تولد و زندگي . فصل بدور ريختن کهنگي ها و ذوب کردن انجماد ها .به اميد اينکه بتوانيم همچون طبيعت پلاس کهنه انديشه هايمان را با فرا رسيدن بهار بدور ريزيم و بر پايه هاي فکري قديم بنياد تفکرات جديدمان را بنا نهيم ...
امسال نيز – يکسره سهم شما بهار
ما را در اين زمانه چه کاريست با بهار
.
از پشت شيشه هاي کدر – مات مانده ام
کاين باغ رنگ کار خزان است يا بهار
حتي تراز حافظه ي گل گرفته اند
اي مثل من غريب در اين روزها – بهار!
ديشب هوايي تو شدم باز ، اين غزل –
صادق ترين گواه دل تنگ ما ، بهار
گل هاي بي شميم به وجدم نمي کشند
رقصي در اين ميانه بماناد تا بهار
< محمدعلي بهمني >
سال نو مبارك
وبلاگ بسيار خوبي داريد و موفق باشيد
سلام خواهرم
عيدت مبارك
خيلي قشنگ نوشتي
دعايم كن