سينه ام پر از خروش شعر و لب خموش
از چه گفتگو کنم؟
از وفا و عشق و دوستي؟
در زمانه اي که دانه هاي کينه
بذر دشت سينه هاست؟
دوستي کجا؟
وفا کدام؟
عشق چيست؟
از اميدهاي مانده در سياه چال انتظار؟
از بهار؟
از بهار بي نشانه؟
از جوانه ها که در بهار
نا شکفته مانده اند؟
يا از آسمان دور و مبهم خيال؟
از کبوتر سپيد؟
از ترانه هاي شاد...؟
از کدام روز و ماه سال?
از کدام آسمان صاف پر ستاره?
از کدام دشت سبز?
از زمين ، از آسمان?
از سفر به کهکشان?
از شکوفه هاي نور?
از بهشت هاي دور?
از خروش سينه هاي با غم آشنا؟
از خموشي خدا؟