سفارش تبلیغ
صبا ویژن

[ و به کسى که در محضر او أستغفر اللّه گفت ، فرمود : ] مادر بر تو بباید گریست مى‏دانى استغفار چیست ؟ استغفار درجت بلند رتبگان است و شش معنى براى آن است : نخست پشیمانى بر آنچه گذشت ، و دوم عزم بر ترک بازگشت ، و سوم آن که حقوق مردم را به آنان بپردازى چنانکه خدا را پاک دیدار کنى و خود را از گناه تهى سازى ، و چهارم اینکه حقّ هر واجبى را که ضایع ساخته‏اى ادا سازى و پنجم اینکه گوشتى را که از حرام روییده است ، با اندوهها آب کنى چندانکه پوست به استخوان چسبد و میان آن دو گوشتى تازه روید ، و ششم آن که درد طاعت را به تن بچشانى ، چنانکه شیرینى معصیت را بدان چشاندى آنگاه أستغفر اللّه گفتن توانى . [نهج البلاغه]

عشقولانه - دختری با کوله‏ باری از امید
Search Engine Optimization
نویسنده : یاسی

 

سلام دوست جونای عزیز م   :gol:girl :gol

خوبین گُلای من  ؟؟؟ :mach

تو این پُستم می خوام چند تا عشقولانه ی خوشگل از  مریم حیدر زاده  بذارم ... امیدوارم خوشتون بیاد   ;) 

 

 

 وقتی ستاره ی من شدی ، هیچ تلسکوپی هنوز تو را ندیده بود و کشفت نکرده بود .

 

وقتی کهکشان من بودی ، هیچ منجمی هنوز به بودنت پی نبرده بود .

 

وقتی مجنونت شدم ، صحرا هنوز افتتاح نشده بود .

 

وقتی تو زیبای من شدی ، هنوز نیمی از ماه برای کل دنیا ناشناخته بود .

 

وقتی دروازه بان دروازه ی دلم شدی ، هنوز خط هیچ دروازه ای را نکشیده بودند .

 

وقتی دلم به چشمان تو میدان داد ، هنوز کسی درست نمی دانست دایره چیست .

 

وقتی رنگین کمان صدایت کردم ، همه به آن چیزی که بعد از باران در می آمد میگفتند:

مهمان هفت رنگ نا خوانده !

 

وقتی صدایت کردم ، هنوز کسی معنی انعکاس صدا در کوه ها را نمی فهمید ، من در کوه صدایت کردم  و همه از صدایی که برگشت ترسیدند و من شادمان شدم از اینکه هیچ رقیبی تو را از من نخواهد دزدید .

 

وقتی عاشقت شدم ، همه خواب بودند .

 

وقتی بدرقه ات کردم ، آنهم با اشک ، هیچ کس اشک را دلیلی برای بدرقه نمی دانست و هیچ کس توی چشمانش یک مروارید گریه هم نداشت .

 

وقتی پیدایت کردم ، همه گُم شده بودند .

 

وقتی دنیای من شدی ، همه فکر می کردند دنیا یعنی یک عالمه انسان .

 

وقتی دیوانه ات شدم ، تصور همه از دیوانه کودک سنگ به دستی بود که خشم ِ چشم ِ درشت و سنگ ِ بزرگ ِ توی دستش همه را می ترساند .

 

وقتی نوشتم رفتنت آتش به جانم میزند ، اینجا فکر می کردند که تنها چوب ها می سوزند ... بی آنکه بدانند گاهی از آتش گرفتن ِ بسیار است که انسان چوب می شود .

 

 

 

 

 


شنبه 85/9/4 ساعت 10:6 صبح

همه ی نوشته های من
رفتن دلیل نبودن نیست
بر در می‏خانه رفتن کار یکرنگان بود
[عناوین آرشیوشده]
فهرست
204718 :کل بازدیدها
7 :بازدید امروز
13 :بازدید دیروز
موضوعات وبلاگ
درباره خودم
عشقولانه - دختری با کوله‏ باری از امید
لوگوی خودم
عشقولانه - دختری با کوله‏ باری از امید
لینکهای مفید

جستجوی وبلاگ من
:جستجو

با سرعتی بی‏نظیر و باورنکردنی
متن یادداشت‏ها و پیام‏ها را بکاوید!

آوای آشنا
اشتراک
 
نوشته های قبلی
تیر 85
مرداد 85
شهریور 85
مهر 85
آبان 85
آذر 85
د ی 85
بهمن 85
اسفند 85
فروردین 86
اردیبهشت 86
خرداد 86
تیر 86
مرداد 86
شهریور 86
تابستان 1387
بهار 1387
زمستان 1386
لوگوی دوستان








لینک دوستان

بیابان گرد
پاک دیده
آدمک ها
لعل سلسبیل
برگ بید
ناگفته های آبجی کوچیکه
روزنوشت یک دانشجو
پاسبان *حرم دل* شده ام
دم مسیحایی
دختر مشرق...هاترا
من دیگه مشروط نمیشم
نغمه ی غم انگیز
رقص در غبار
من او
شما ها

ویرایش قالب