سفارش تبلیغ
صبا ویژن

چشمها، پیش قراولان دلهایند . [امام علی علیه السلام]

خدا خواست که ذره ذره تمام تو را شهید کند - دختری با کوله‏ باری از امید
Search Engine Optimization
نویسنده : یاسی

 

دخترک آرام آرام چشمانش را باز کرد، چیزی را به خاطر نمی آورد، سوزشی در دست چپش احساس می کرد... مادر با چشمانی گریان بالای سرش ایستاده بود...
با صدایی لرزان پرسید: مادر جان من کجایم؟ سرم درد می کند... چشمانم سیاهی می رود... قلبم تیر می کشد... آه قلبم... کم کم داشت به خاطر می آورد حادثه ای که او را اینگونه بی تاب و مادر را گریان ساخته بود.
خبر بی اندازه دردناک بود؛ امید زندگیش... پناه کودکیش... پدر مهربانش... زیر رگبار تیر دشمن...
" مادر بگو که من اشتباه می کنم، بگو که کابوسی بیش نبوده، بگو که پدر می آید! "
" دخترکم! امیدوار باش "
... و امید تنها واژه ای بود که او را و مادر را سر پا نگاه داشته بود تا آن روز باور نکردنی!
پدر آمد! پُر غرور و سر بلند... با زخم هایی که می گویند: " بوسه گاه فرشتگان خداوند است! "
اینک با وجود اینکه سال ها از آمدنش می گذرد، هر سال خاطرات بودنش را مرور می کند، خاطراتی که او را می برد تا مرز جنون و جانبازی و دلدادگی!

 

 در باغ شهادت باز باز است

 

پی نوشت:
1- زمانه خواست تو را ماضی بعید کند/ ضمیر سوم غایب کند، شهید کند/ شناسنامه ی درد تو را کند تمدید/ تو را اسیر زمین مدتی مدید کند... حق خواست تو را قبله ی حاجات کند/ با تو به شهید هم مباهات کند/ گویند به دیدار خدا رفت شهید/ هر لحظه خدا خواست تو را شهید کند...

2- این روزها همه جا صحبت از اردو ست، آن هم از نوع جنوب! دعا می کنم بطلبندم/مان...

 

 


چهارشنبه 86/12/15 ساعت 10:32 عصر

همه ی نوشته های من
رفتن دلیل نبودن نیست
بر در می‏خانه رفتن کار یکرنگان بود
[عناوین آرشیوشده]
فهرست
204699 :کل بازدیدها
1 :بازدید امروز
20 :بازدید دیروز
موضوعات وبلاگ
درباره خودم
خدا خواست که ذره ذره تمام تو را شهید کند - دختری با کوله‏ باری از امید
لوگوی خودم
خدا خواست که ذره ذره تمام تو را شهید کند - دختری با کوله‏ باری از امید
لینکهای مفید

جستجوی وبلاگ من
:جستجو

با سرعتی بی‏نظیر و باورنکردنی
متن یادداشت‏ها و پیام‏ها را بکاوید!

آوای آشنا
اشتراک
 
نوشته های قبلی
تیر 85
مرداد 85
شهریور 85
مهر 85
آبان 85
آذر 85
د ی 85
بهمن 85
اسفند 85
فروردین 86
اردیبهشت 86
خرداد 86
تیر 86
مرداد 86
شهریور 86
تابستان 1387
بهار 1387
زمستان 1386
لوگوی دوستان








لینک دوستان

بیابان گرد
پاک دیده
آدمک ها
لعل سلسبیل
برگ بید
ناگفته های آبجی کوچیکه
روزنوشت یک دانشجو
پاسبان *حرم دل* شده ام
دم مسیحایی
دختر مشرق...هاترا
من دیگه مشروط نمیشم
نغمه ی غم انگیز
رقص در غبار
من او
شما ها

ویرایش قالب