سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ایمان و دانش، برادران همزادند و دو رفیق اند که از هم جدا نمی شوند . [امام علی علیه السلام]

دلا کی به شود کارت اگر اکنون نخواهد شد؟ - دختری با کوله‏ باری از امید
Search Engine Optimization
نویسنده : یاسی

 

 

این روزها دستم به قلم نمی رود! دست... قلم... گویی قرار است دو موجود بیگانه، از پس سال ها دوری و انتظار، با کوله باری از حرف های ناگفته (و ناگفتنی) یکدیگر را ملاقات کنند‍؛ و فاش کنند آنچه را که نباید...

نه! عادلانه نیست! این محکمه قاضی منصف‍‍تری می خواهد... دل از پس این دو غریبه ی آشنا بر نمی آید... آخر او دل است و مظهر پاکی! مالکیت یکی و سیاست دیگری در او نمی گنجد... آخر او دل است و مظهر صداقت! آنچه را که این اراده می کند و جوهری را که آن بر صفحه می گذارد نمی فهمد... قلمی از جنس نور باید تا بنویسد سخنی را که بر دل نشیند!

 

 

پی نوشت:

1- دست و قلم؛ گاهی چنان یکدیگر را دفع می کنند که قطب های همنام آهنربا!

2- این روزها در حال عبور هستم؛ عبور از سال های تلخ و شیرین دانشجویی به روزهای سراسر مسئولیت کاری...

3- برای تو که در سکوت می آیی، در سکوت می خوانی و در سکوت میروی: مجال من همین باشد که پنهان مهر او ورزم/ کنار و بوس و آغوشش چه گویم چون نخواهد شد!

 

 


شنبه 87/4/1 ساعت 7:37 صبح

همه ی نوشته های من
رفتن دلیل نبودن نیست
بر در می‏خانه رفتن کار یکرنگان بود
[عناوین آرشیوشده]
فهرست
204560 :کل بازدیدها
21 :بازدید امروز
23 :بازدید دیروز
موضوعات وبلاگ
درباره خودم
دلا کی به شود کارت اگر اکنون نخواهد شد؟ - دختری با کوله‏ باری از امید
لوگوی خودم
دلا کی به شود کارت اگر اکنون نخواهد شد؟ - دختری با کوله‏ باری از امید
لینکهای مفید

جستجوی وبلاگ من
:جستجو

با سرعتی بی‏نظیر و باورنکردنی
متن یادداشت‏ها و پیام‏ها را بکاوید!

آوای آشنا
اشتراک
 
نوشته های قبلی
تیر 85
مرداد 85
شهریور 85
مهر 85
آبان 85
آذر 85
د ی 85
بهمن 85
اسفند 85
فروردین 86
اردیبهشت 86
خرداد 86
تیر 86
مرداد 86
شهریور 86
تابستان 1387
بهار 1387
زمستان 1386
لوگوی دوستان








لینک دوستان

بیابان گرد
پاک دیده
آدمک ها
لعل سلسبیل
برگ بید
ناگفته های آبجی کوچیکه
روزنوشت یک دانشجو
پاسبان *حرم دل* شده ام
دم مسیحایی
دختر مشرق...هاترا
من دیگه مشروط نمیشم
نغمه ی غم انگیز
رقص در غبار
من او
شما ها

ویرایش قالب