گفت چشمها را بايد شست ! شستم ولي.....
گفت جور ديگر بايد ديد! ديدم ولي.....
گفت زبر باران بايد رفت رفتم ولي
او نه چشم هاي خيس و شسته ام را نه نگاه ديگرم را هيچکدام را نديد
فقط در زير باران با طعنه اي خنديد و گفت : ديوانه ي باران نديده!
سلام ياسي جون!
خوبي عزيزم؟
مطالب زيبايي بود
با نغمه ي باران به روزم و ...
شاد و پيروز باشي