• وبلاگ : دختري با كوله‏ باري از اميد
  • يادداشت : دلتنگي
  • نظرات : 10 خصوصي ، 22 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    سلام همسايه بي معرفت شدي از وقتي نسيم تنهايي را بستم يادي از ما نمي كني نه به اشك ماه سر مي زني نه به هجرت غريبانه

    بابا بي وفايي هم حدي داره

    چه خوش است امشب

    دو پرنده در جيب هايت به خواب فرو رفته اند

    و اما ما به جهان نيامديم

    تنها به اين خاطر که بميريم

    حال که سپيده دمان

    عطر پوست ليمو به مشام مي رسد

    چهار پايه ، صبوري خود را دارد

    باران مي آيد

    سفالهاي پرندگان را مي شويد

    وزن سکوت را بر عهده مي گيرد

    مسواک غمگين است

    مثل همه ي چيزها

    ما وانمود مي کنيم که نمي بينيم

    چراغ را روشن مي کنيم

    چيزي بگو سبک

    که دست ها آن را بردارند

    مخفي ترين کليد

    روزي گم مي شود.

    در باز است

    $("div.commhtm img").each(function () { if ($(this).attr("em") != null) { $(this).attr("src","http://www.parsiblog.com/Images/Emotions/"+$(this).attr("em")+".gif"); } });