• وبلاگ : دختري با كوله‏ باري از اميد
  • يادداشت : زندگي زيباست
  • نظرات : 7 خصوصي ، 26 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    سلام همسايه.

    سپاس بي کران از آخرين حضور پر مهرتان.

    نمي دانم امروز باز دلم هواي نوشتن کرده است نوشتن از زيباترين لحظه ي زندگي

    زيباترين لحظه ، لحظه اي است که ببيني در دل يک کويري بي آب و علف جوانه اي

    سر از خاک بلندکرده و به خورشيد و آسمان و ابرها سلام مي کند زيباترين لحظه ،

    لحظه اي است که صداي زوزه ي باد بر دل کوهسار مي پيچد و گويي بُغضي راه

    گلويش را بسته است و خود را به کوهساري زند تا اشکانش جاري شود و از شرّ

    بُغض آزاد شود زيباترين لحظه ، لحظه اي است که در نااميد ترين لحظه ي زندگيت

    خورشيد اميد بر دلت بتابد و جوانه ي اميد از دلت برويَد. زيباترين لحظه آن لحظه اي

    است که حس کني خدا در همين نزدکي هاست در سايه سار درختان سر به فلک

    کشيده ي کاج در ميان گلهاي رنگ رنگ باغچه در ميان صداي زوزه ي باد و رعد و برق

    آسمان و گريه ي ابر بر زمين خدا اين منم ، گمشده در مه ، ستاره اي سرگردان در

    کهکشاني بي انتها ، فرورفته در قعر اقيانوسي عميق و تاريک. من گم شده ام ، من

    در دنياي متروک تنهايي خود که تاريک ترين شب ها و ابري ترين روزها را دارد و باد زير

    آوار غروب کوچه هايش را دلتنگ مي نوازد گم شده ام. آري من گم شده ام اگر

    براستي خواستن توانستن بود محال نبود وصـال! و عاشقان که هميشه خواهانند ،

    مي تـوانـستند تنها نباشند و من هم ميروم اي دوستان روزي غريبانه . بدين سان کم

    شود از جمعتان يک فرد ديوانه . بله يک شب شبي سرشار طعم آرزوهايم . شبي

    که آسمان سرگرم نم نم هاي بارانه . نميدانم که آنگه بعد من اينجا چه خواهد شد.

    و با اين خاطرات من چه خواهد کرد اين خانه . دريغا ياسمن ها را چه حالي دست

    خواهد داد. و پيغام نبودم را که ميگويد به پروانه . و ميخوانند با هم ناگهان آواز

    تنهايي. کبوتر هاي بي لانه قناري هاي بي دانه. و اينبار آخرين شعر مرا با خويش

    ميخواند. کسي که منتظر هر روز توي ايوانه ...





    با يک پريشان گويي ديگر به انتظار حضور سبزتان مي نشينم در کلبه ي تنهايي خود .


    ( در سايه سار حق به اميد و آرزوي ديدار )