وقتی پر کشیدن یه فرشته ی کوچولوی سه ماهه رو ببینی ... مادری که غصه ی از دست دادن دلبندش اونُ زودتر از پا در آورده ... دستهای گره شده ی پدری که داره پرواز امید زندگیش رو از پشت چشمهای بغض کرده نگاه میکنه و ضجه هایی که بالاخره با اشک گرم زده میشه ... کوتاهی های پرسنل بخش ... و حرفهایی که فقط جنبه ی توجیه رو داره ...
......از خیلی چیزا متنفر میشی :: از رشته ت ، وجدان کاری ، اهمال کاریهای اطرافیان ... به خیلی چیزا شک میکنی :: به ایمان بنده هایی که اگه پاش بیفته نماز شب هم میخونند ، به حکمت خدایی که اگه نمی خواست نگهش داره واسه چی لذت بودنش رو بعد 9 ماه انتظار از پدر و مادرش گرفت ؟! ... از خیلی چیزا میترسی :: اینکه نکنه تو هم یه روز بشی یکی از همین آدمهای بی خیال که فقط منافع خودشون مهمه ، اینکه نکنه یه روز بچه ی تو هم گیر این سفید پوشهای با وجدان بیفته ...
به خودت قول میدی که اگه یه روز تو هم عضو این پرسنل با وجدان ! شدی ، هر کدوم از بیمارانت رو حداقل به عنوان یه انسان قبول داشته باشی . . .
پ . ن : خدایا شکرت واسه همه ی چیزهایی که بهم دادی و ندادی !
پ . ن : هیچ وقت چشمهای پُر التماس یه پدر جوون داغدیده رو فراموش نمیکنم ...
پ . ن : اینم اس ام اسی که یه دوست تو اون شرایط برام فرستاد :: همین اشکا که واسه فرشته ها تو چشمات جمع میشه ، کلید بهشته ! :: ( مرسی داداشی ، الان خیلی بهترم ... حق با توئه : قرار نیست از همه چی سر در بیارم ! )
پ . ن : راستی این واقعیت داره که میگن :: بچه ها بعد مُردن فرشته میشن ؟؟؟ !!!
روا مباد که بر بنده ات نظر نکنی !