سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آنکه با کسی که از مدارایش ناگزیر است مدارا نمی کند، حکیم نیست . [امام علی علیه السلام]

مرداد 86 - دختری با کوله‏ باری از امید
Search Engine Optimization
نویسنده : یاسی

 

 من از آن روز که در بند توام ... آزادم

قطره دلش دریا می خواست . خیلی وقت بود که به خدا گفته بود . هر بار خدا میگفت : « از قطره تا دریا راهیست طولانی ... راهی از رنج و عشق و صبوری ... هر قطره را لیاقت دریا نیست ! »
قطره عبور کرد و گذشت ... قطره پشت سر گذاشت ... قطره ایستاد و منجمد شد ... قطره روان شد و راه افتاد ... قطره از دست داد و به آسمان رفت و هر بار چیزی از رنج و عشق و صبوری آموخت .
تا روزی که خدا گفت : « امروز روز توست ! روز دریا شدن ! »
خدا قطره را به دریا رساند . قطره طعم دریا را چشید ، طعم دریا شدن را ... اما ...
روزی قطره به خدا گفت : « از دریا بزرگ تر ، آیا از دریا بزرگ تر هم هست ؟ » ... خدا گفت : « هست » ... قطره گفت : « پس من آن را می خواهم ، بزرگ ترین را ، بی نهایت را »
خدا قطره را برداشت و در قلب آدم گذاشت و گفت : « اینجا بی نهایت است »
آدم عاشق بود ، دنبال کلمه ای می گشت تا عشق را توی آن بریزد . اما هیچ کلمه ای توان سنگینی عشق را نداشت . آدم همه ی عشقش را توی یک قطره ریخت ، قطره از قلب عاشق عبور کرد و و قتی از چشم عاشق چکید ، خدا گفت : « حالا تو بی نهایتی ... زیرا که عکس من در اشک عاشق است ! »

                                                                                                                  *عرفان نظرآهاری*

 

تو نسیم خوش نفسی ، من کویر خار و خسم

گر به فریادم نرسی ، همچو مرغی در قفسم
                                                                    

 


پنج شنبه 86/5/18 ساعت 8:54 عصر
نویسنده : یاسی

 

 

ای خدا . . .

 

روزها یکی پس از دیگری می گذرند  و این منم که همچون روحی نا آرام قافله ی عمر را از گذرگاه خیال عبور داده و دفتر خاطرات زندگی را ورق می زنم ... گاه اشک حسرت در چشمانم حلقه می زند و گاه اشک شوق ... گاه لبریز از تمنا می شوم و گاه سرشار از نفرت ... گاه آرزوی بازگشت به روزهای خوش گذشته را دارم و گاه راضی و خشنود از شتاب سرسام آور گذر عمر ...

نمی دانم از این پس چه خواهد شد ؟! نمی دانم آرامگاه این تن خسته کدام دیار خواهد بود ؟! نمی دانم ... اما این را می دانم که هر بهار را خزانی و هر خزان را بهاری است ... در پس هر غمی ، شادی است و پایان سیاهی ، سپیدی ! و چه بی معنا بود احساس شیرینی و حلاوت طعم پیروزی بدون درک طعم تلخ شکست ... به راستی که همین غم ها و شادی هاست که زندگی را زیبا ، خیال انگیز و دوستداشتنی نموده است !!!

 

آری ... آری ... زندگی زیباست

زندگی آتشگهی دیرینه پا برجاست

گر بیفروزیش رقص شعله اش در هر کران پیداست

ور نه خاموش است و خاموشی گناه ماست

   

 

پ . ن : وقتی آسمون زندگیت مثل آسمون دلت ابری و گرفته باشه ، تنها چیزی که تو گرمای مرداد ماه انتظارشُ نداری ، یه بارون یک ساعته ست ! خدا جون کرمت رو شکر ...

 

پ . ن : امسال هم مثل سالهای قبل نشد که برم اعتکاف ! شاید کوتاهی از خودم بود ... خدا جون حکمتت رو شکر ...

 

پ . ن : میگه : « همین که دوست داشتی بیای خیلی خوبه ، خدا حواسش هست ! » خدا جون رحمتت رو شکر ...

 

پ . ن : فصل جدید زندگیت مبارک ... میدونی که با کی ام ؟؟؟؟ امیدوارم تا همیشه خوشبخت باشی .  ‌‌‌‌‌‌‌

 

 

کاش دلامون دوباره باز بشه هوایی
                                                             

  

 

 


شنبه 86/5/6 ساعت 11:57 صبح

همه ی نوشته های من
رفتن دلیل نبودن نیست
بر در می‏خانه رفتن کار یکرنگان بود
[عناوین آرشیوشده]
فهرست
204497 :کل بازدیدها
10 :بازدید امروز
12 :بازدید دیروز
موضوعات وبلاگ
درباره خودم
مرداد 86 - دختری با کوله‏ باری از امید
لوگوی خودم
مرداد 86 - دختری با کوله‏ باری از امید
لینکهای مفید

جستجوی وبلاگ من
:جستجو

با سرعتی بی‏نظیر و باورنکردنی
متن یادداشت‏ها و پیام‏ها را بکاوید!

آوای آشنا
اشتراک
 
نوشته های قبلی
تیر 85
مرداد 85
شهریور 85
مهر 85
آبان 85
آذر 85
د ی 85
بهمن 85
اسفند 85
فروردین 86
اردیبهشت 86
خرداد 86
تیر 86
مرداد 86
شهریور 86
تابستان 1387
بهار 1387
زمستان 1386
لوگوی دوستان








لینک دوستان

بیابان گرد
پاک دیده
آدمک ها
لعل سلسبیل
برگ بید
ناگفته های آبجی کوچیکه
روزنوشت یک دانشجو
پاسبان *حرم دل* شده ام
دم مسیحایی
دختر مشرق...هاترا
من دیگه مشروط نمیشم
نغمه ی غم انگیز
رقص در غبار
من او
شما ها

ویرایش قالب