سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حکمت، شرف بزرگوار را می افزاید وبنده مملوک را تا مجلس ملوک بالا می کشد . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]

اردیبهشت 86 - دختری با کوله‏ باری از امید
Search Engine Optimization
نویسنده : یاسی
[نوشته ی رمز دار]  


شنبه 86/2/29 ساعت 12:12 عصر
نویسنده : یاسی

 

 

 

وقتی پر کشیدن یه فرشته ی کوچولوی سه ماهه رو ببینی ... مادری که غصه ی از دست دادن دلبندش اونُ زودتر از پا در آورده ... دستهای گره شده ی پدری که داره پرواز امید زندگیش رو از پشت چشمهای بغض کرده نگاه میکنه و ضجه هایی که بالاخره با اشک گرم زده میشه ... کوتاهی های پرسنل بخش ... و حرفهایی که فقط جنبه ی توجیه رو داره ...

......از خیلی چیزا متنفر میشی :: از رشته ت ، وجدان کاری ، اهمال کاریهای اطرافیان ... به خیلی چیزا شک میکنی :: به ایمان بنده هایی که اگه پاش بیفته نماز شب هم میخونند ، به حکمت خدایی که اگه نمی خواست نگهش داره واسه چی لذت بودنش رو بعد 9 ماه انتظار از پدر و مادرش گرفت ؟! ... از خیلی چیزا میترسی :: اینکه نکنه تو هم یه روز بشی یکی از همین آدمهای بی خیال که فقط منافع خودشون مهمه ، اینکه نکنه یه روز بچه ی تو هم گیر این سفید پوشهای با وجدان بیفته ...

به خودت قول میدی که اگه یه روز تو هم عضو این پرسنل با وجدان ! شدی ، هر کدوم از بیمارانت رو حداقل به عنوان یه انسان قبول داشته باشی . . . 

 

 

 پ . ن : خدایا شکرت واسه همه ی چیزهایی که بهم دادی و ندادی !

 پ . ن :  هیچ وقت چشمهای پُر التماس یه پدر جوون داغدیده رو فراموش نمیکنم ...

 پ . ن : اینم اس ام اسی که یه دوست تو اون شرایط  برام فرستاد :: همین اشکا که واسه فرشته ها تو چشمات جمع میشه ، کلید بهشته ! ::  ( مرسی داداشی ، الان خیلی بهترم ... حق با توئه : قرار نیست از همه چی سر در بیارم ! )

 پ . ن : راستی این واقعیت داره که میگن :: بچه ها بعد مُردن فرشته میشن ؟؟؟‏ !!!

 

روا مباد که بر بنده ات نظر نکنی !

                                                                               

 

 


پنج شنبه 86/2/13 ساعت 7:57 صبح
نویسنده : یاسی

 

 

 شاید این جمعه بیاید . . . شاید

 

می بینی سکوتم را !

می بینی درماندگی ام را ؟!

می بینی نداشتنت چه بر سر فریاد خاموشم آورده است ؟!

می بینی دیگر رویای داشتنت هم نمی تواند تن لرزه های شبانه ام را آرام کند ؟!

می بینی هق هق نگاهم چه سرد بر دیواره ی همیشه جاودانه ی نبودنت مشت می زند ؟!

می بینی ؟! ...

دیگر شانه هایم تاب تحمل خستگی هایم را ندارد

دیگر حتی حسرت باران هم نمی تواند حسرت نداشتن تو را کم کند

دیگر آنقدر بغضم سنگین شده است که توان گریستنم نیست

می بینی دستهایم سرد تر از هر زمانی عکس نداشته ات را مسح می کند ؟!


می بینی ؟! ...

هنوز هم گمان می کنم پائیز است و قرار است تو بیایی ...

بهار هم نتوانست برای من پاییز را به پایان برساند ...

می بینی ؟! ... تقویم من تنها یک فصل دارد !!!

به دیوارها بنگر ...

می بینی دیوار های اتاق پر از خط های گذر زمان است ؟!

دیگر دیوارها جایی ندارند که من خط نشان نیامدنت را بر پیکرشان نقش کنم !

می دانم دلم خاطری ندارد تا خیالت را از سفر پاک کند

لااقل به هوای دیوار ها بیا  !!!

 

*  اللهم عجل لولیک الفرج  *

 

انتظار عشق

 

 پ . ن : نمیدونم از کیه ! دلم هواشُ کرده بود ، خواستم یه جوری آرومش کنم . . .

 

* از کعبه و میخانه تا مسجد و بتخانه *

* مقصود خدا عشق است *

* باقی همه افسانه *

                                                                               

 

 


پنج شنبه 86/2/6 ساعت 5:37 عصر

همه ی نوشته های من
رفتن دلیل نبودن نیست
بر در می‏خانه رفتن کار یکرنگان بود
[عناوین آرشیوشده]
فهرست
208027 :کل بازدیدها
11 :بازدید امروز
6 :بازدید دیروز
موضوعات وبلاگ
درباره خودم
اردیبهشت 86 - دختری با کوله‏ باری از امید
لوگوی خودم
اردیبهشت 86 - دختری با کوله‏ باری از امید
لینکهای مفید

جستجوی وبلاگ من
:جستجو

با سرعتی بی‏نظیر و باورنکردنی
متن یادداشت‏ها و پیام‏ها را بکاوید!

آوای آشنا
اشتراک
 
نوشته های قبلی
تیر 85
مرداد 85
شهریور 85
مهر 85
آبان 85
آذر 85
د ی 85
بهمن 85
اسفند 85
فروردین 86
اردیبهشت 86
خرداد 86
تیر 86
مرداد 86
شهریور 86
تابستان 1387
بهار 1387
زمستان 1386
لوگوی دوستان








لینک دوستان

بیابان گرد
پاک دیده
آدمک ها
لعل سلسبیل
برگ بید
ناگفته های آبجی کوچیکه
روزنوشت یک دانشجو
پاسبان *حرم دل* شده ام
دم مسیحایی
دختر مشرق...هاترا
من دیگه مشروط نمیشم
نغمه ی غم انگیز
رقص در غبار
من او
شما ها

ویرایش قالب