ای خدا ! ای رازدار بندگان شرمگینت
ای توانائی که بر جان و جهان فرمانروایی
ای خدا ! ای همنوای ناله ی پروردگانت
زین جهان، تنها تو با سوز دل من آشنایی
اشک، میغلتد بمژگانم ز شرم رو سیاهی
ای پناه بی پناهان! مو سپید رو سیاه
بر در بخشایشت اشک پشیمانی فشانم
تا بشویم شاید از اشک پشیمانی گناهم
وای بر من، با جهانی شرمساری کی توانم
تا بدرگاهت بر آرم نیمه شب دست نیازی؟
با چنین شرمندگیها، کی زدست من بر آید
تا بجویم چاره ی درد دلی از چاره سازی ؟
ای بسا شب، خواب نوشین، گرم میغلتد بچشمم
خواب میبینم چو مرغی میپرم در آسمانها
پیکر آلوده ام را خواب شیرین میرباید
روح من در جستجوی میپرد تا بیکرانها
بر تن آلوده منگر، روح پاکم را نظر کن
دوست دارم تا کنم در پیشگاهت بندگیها
من بتو رو کرده ام، بر آستانت سر نهادم
دوست دارم بندگی را با همه شرمندگیها
مهربانا ! با دلی بشکسته، رو سوی تو کردم
رو کجا آرم اگر از درگهت گوئی جوابم؟
بیکسم، در سایه ی مهر تو میجویم پناهی
از کجا یابم خدائی گر به کویت ره نیابم؟
ای خدا ! ای راز دار بندگان شرمگینت
ای توانائی که بر جان و جهان فرمانروایی
ای خدا ! ای همنوای ناله ی پروردگانت
زین جهان ، تنها تو با سوز دل من آشنایی
*مهدی سهیلی*
پ.ن 1: سلام . . .
پ.ن 2: دلخوش عشق شما نیستم ای اهل زمین . . . به خدا معشوقه ی من بالاییست !!!
پ.ن 3: ... دیگه حرفم نمیاد ...