سفارش تبلیغ
صبا ویژن

در گذشته مرا برادرى بود که در راه خدا برادریم مى‏نمود . خردى دنیا در دیده‏اش وى را در چشم من بزرگ مى‏داشت ، و شکم بر او سلطه‏اى نداشت ، پس آنچه نمى‏یافت آرزو نمى‏کرد و آنچه را مى‏یافت فراوان به کار نمى‏برد . بیشتر روزهایش را خاموش مى‏ماند ، و اگر سخن مى‏گفت گویندگان را از سخن مى‏ماند و تشنگى پرسندگان را فرو مى‏نشاند . افتاده بود و در دیده‏ها ناتوان ، و به هنگام کار چون شیر بیشه و مار بیابان . تا نزد قاضى نمى‏رفت حجّت نمى‏آورد و کسى را که عذرى داشت . سرزنش نمى‏نمود ، تا عذرش را مى‏شنود . از درد شکوه نمى‏نمود مگر آنگاه که بهبود یافته بود . آنچه را مى‏کرد مى‏گفت و بدانچه نمى‏کرد دهان نمى‏گشود . اگر با او جدال مى‏کردند خاموشى مى‏گزید و اگر در گفتار بر او پیروز مى‏شدند ، در خاموشى مغلوب نمى‏گردید . بر آنچه مى‏شنود حریصتر بود تا آنچه گوید ، و گاهى که او را دو کار پیش مى‏آمد مى‏نگریست که کدام به خواهش نفس نزدیکتر است تا راه مخالف آن را پوید بر شما باد چنین خصلتها را یافتن و در به دست آوردنش بر یکدیگر پیشى گرفتن . و اگر نتوانستید ، بدانید که اندک را به دست آوردن بهتر تا همه را واگذاردن . [نهج البلاغه]

د ی 85 - دختری با کوله‏ باری از امید
Search Engine Optimization
نویسنده : یاسی

 

 

ساعت ، بمان نرو

دیگر زمان ز یادی نمانده است

باید کمی ستاره ببینم در آسمان

باید نهال خنده بکارم به روی لب

تا انتهای خط راهی نمانده است

تیک تاک عمر من

آه ای دقیقه های عجول و فراری ام ، رخصت نمی دهید ؟

باید برای خنده بیابم بهانه ای

ای لحظه های عزیزم ، شما چرا فرصت نمی دهید ؟

بر من چه کارهای زیادی که مانده است

ساعت تو را به جان عقربه هایت بمان ، نرو

اینک من و دقایقی که پُر از شاید و اگر

در انتظار چه ؟

خود نیز مانده ام

بی پرده با تو بگویم عزیز دل

یک شب چه کودکانه به خوابی سپید و پاک

ناگه چنین بزرگ من از خواب جسته ام

گویی کسی شبانه کودکی ام را ربوده است

باید شروع کنم

حتی اگر به آخر خط هم رسیده ام

یک نقطه می نهم

اینک منم ، برپا و استوار در آغاز خط نو

خوش خط تر از گذشته

آری منم ، که دفتر عمرم نوشته ام

بد خط ، سیاه ، خط خورده

کسی را گناه نیست...آه ای خدای من

از دفتر حیات چند برگ عمر من ، چند صفحه مانده است ؟

دیگر گلایه بس !

باید دو کاسه آب بریزم به پشت سر

باید دوباره عاشقانه نفس را فرو برم

باید که بی بهانه بخوانم ترانه ای

تا هست دفتری ، تا مانده برگ نو

باید تمام ورق های رفته را 

خط خورده یا سیاه 

دیگر ز یاد بُرد 

دیگر مداد رنگ سیاهی نمی خرم

یک جعبه آبرنگ و آنگه مداد رنگی و نقاشی و حیات

آبی آُسمان

سرخی به گونه ها

زردی به آتش  و  سبزی به زندگی

اینک منم ، قلم به دست

خطاط لحظه ها ، نقاش عمر خود

ساعت نماند و رفت

در این دو روز عمر ، پیروز آن کسی

که در دفتر حیات،تکلیف هرچه بود

این مشق زندگی ... زیبا نوشت و رفت

 

 

 


شنبه 85/10/2 ساعت 4:37 عصر

همه ی نوشته های من
رفتن دلیل نبودن نیست
بر در می‏خانه رفتن کار یکرنگان بود
[عناوین آرشیوشده]
فهرست
208024 :کل بازدیدها
8 :بازدید امروز
6 :بازدید دیروز
موضوعات وبلاگ
درباره خودم
د ی 85 - دختری با کوله‏ باری از امید
لوگوی خودم
د ی 85 - دختری با کوله‏ باری از امید
لینکهای مفید

جستجوی وبلاگ من
:جستجو

با سرعتی بی‏نظیر و باورنکردنی
متن یادداشت‏ها و پیام‏ها را بکاوید!

آوای آشنا
اشتراک
 
نوشته های قبلی
تیر 85
مرداد 85
شهریور 85
مهر 85
آبان 85
آذر 85
د ی 85
بهمن 85
اسفند 85
فروردین 86
اردیبهشت 86
خرداد 86
تیر 86
مرداد 86
شهریور 86
تابستان 1387
بهار 1387
زمستان 1386
لوگوی دوستان








لینک دوستان

بیابان گرد
پاک دیده
آدمک ها
لعل سلسبیل
برگ بید
ناگفته های آبجی کوچیکه
روزنوشت یک دانشجو
پاسبان *حرم دل* شده ام
دم مسیحایی
دختر مشرق...هاترا
من دیگه مشروط نمیشم
نغمه ی غم انگیز
رقص در غبار
من او
شما ها

ویرایش قالب