سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سلیمان میان پادشاهی و مال و دانش مخیّر شد، پس دانش را برگزید و با این انتخابش ، دانش و مال و پادشاهی به او بخشیده شد . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]

شهریور 86 - دختری با کوله‏ باری از امید
Search Engine Optimization
نویسنده : یاسی

 

همین یکی دو روز پیش بود آمدیم . چقدر زود گذشت ! ولی هنوز زنده ایم و شاد و سر فراز و خاطراتمان همیشه در کلاس دل مرور میشود ... سلام زندگی ! و کودکی ! و عشق ! سلام خاطرات عاشقانه ام ... سلام !

همین یکی دو روز پیش بود ، من و تو ما شدیم و پرده های فصل انتظار پاره شد و شب کنار رفت ...
همین یکی دو روز پیش بود که دست های پُر ز اشتیاق به هم فشرده شد و مهر بردمید ... شکوفه های مهربان دیروز به باغ سر زدند ... پرنده ها دوباره شادمان نواختند ... زمین پُر از سرور و عشق و شور و نور بود ...

زمان گذشت و رفت و ما هنوز زنده ایم ! با سلام عشق و با طلوع مهر ...
مباد من به ما ی ما هجوم آورد و ضربه ای به پیکر یکی شدن زند ، نمی گذارمش ! نمی گذارمش ! نمی گذارمش !

 

 

پ.ن : کجایی روز اول مدرسه ؟ کجایی همکلاسی ؟ کجایی خاطرات شیرین کودکی ؟ کجایین که یادتون بخیر ...
چه روزهایی بود ... چقدر زود گذشت ... چقدر پیر شدیم (م) ... همکلاسی خودتُ تو آینه نگاه کردی ؟ چروک های صورت دلتُ دیدی ؟!
هیچ وقت روز اول مدرسه یادم نمیره ... اون گریه ها ، نَه گفتن ها ، ترس ها ، باغ گردوی نزدیک مدرسه ، بز شیطون روی دیوار باغ ، چشمهای نگران مامانی ...

پ.ن : امان از این سیستم آموزشی که مجبورت میکنه خاطره ی هفت ساگیت رو هفت روز زودتر شروع کنی ( تقویم جدید : 24 شهریور = ا مهر )

پ.ن : این چند سطر بهونه ای بود تا بگم : اگر بار گران بودیم و رفتیم ... خیلی سخته ! خیلی ... دل کندن از آرامش و سکوت خونه ... این روزها عجیب دوست دارم لحظه لحظه ی خونه رو لمس کنم !

پ.ن : آخ که چقدر دلم هوای تبر زین نقره ای درویش مصطفی رو کرده ، تا با یه ضربه ش کاهگل روی آجر زندگیم رو کنار بزنم و خواستنی ترین واژه ی هستی رو ببینم : الحق !
دیگه زیادی دارم صبور میشم ها ، گفته باشم !

پ.ن : ای از عشق پاک من همیشه مست / من تو را آسان نیاوردم به دست / بارها این کودک احساس من / زیر باران های اشک من شکست / من تو را آسان نیاوردم به دست ... بارها این دل به جرم عاشقی / زیر سنگینی و بار غم شکست ...

*** راستی تا یادم نرفته : پاییز مبارک ! « به عاشقیم یقین دارم که می نویسم و گمان میکنم اگر تبریک تولد پاییز را ننویسی باید به عاشق نبودنت یقین کرد ! »
کی گفته پاییز اونه که باد برگا رو میریزه ... واسه کسی که عاشق ه ، تموم سال پاییزه

 

پاییز مبارک

 

 


پنج شنبه 86/6/22 ساعت 12:0 صبح
نویسنده : یاسی

 

این بقیۀ‌ الله التی لا تخلو من العترۀ الهادیۀ ... لیت شعری !

ای قیامت زمین ، پشت شکیبمان شکسته است ... قامت صبرمان به سمت تاریک خمیدن خزیده است ... تا کی ؟ تا چند ؟ تا کجا تاب آوریم روزگار بی آفتاب را ؟ دریچه ای به سمت سحر بگشا ... به یک جرعه آفتاب میهمانمان کُن ... به دَمی حیاتمان بخش و این همه دیر پایی شب را مپسند ...

 

بچگیهامان چقدر معصوم بودیم و دوست داشتنی . چقدر برای راضی کردن دل خودمان انرژی صرف می کردیم ... چقدر برای بوسیدن بی دغدغه ی پدر و مادر خود را به آب و آتش می زدیم ... چقدر برای لمس شاپرک های رنگارنگ این طرف و آن طرف می پریدیم ، می دویدیم و می رسیدیم ... می رسیدیم ؟!

هم نفس یادت هست ؟ روزی را که با هزار تشویش و دلهره ، اما مصمم ، مأمن تاریک رحم مادر را ترک کردیم و پا به دنیایی به ظاهر روشن اما دلگیر و سیاه گذاشتیم ...

هم نفس یادت هست ؟ روزی را که با چشم گریان ، پشت میز های هفت سالگی مان نشستیم و ندانستیم که گذر عمر چطور 12 سال را در چشم بر هم زدنی پیمود ...

.  .  .  .  .  .

هم نفس یادت هست ؟ روزی را که آوای فرشته ی مهربانی در گوش دلت زمزمه کرد : " وقت تمام است ، ورقه ها بالا ! " و تو ناباورانه به صفحه ی خالی از ثوابت نگریستی ... آه نه ! چه می گویم !!!

 

دلم هوای دویدن دنبال شاپرک های کودکی را دارد ...

 

 

* میشینی تو ماشین ( تاکسی ) ... اینقدر غرق مرور 600 تا اس ام اس هستی که متوجه دختر و پسری که کنارت نشستند نمیشی ... نمیدونم چی کار کردند که صدای راننده در اومد !!!

 

* دیگه از سایت متخصصین ... انتظار نداشتم ! اینم یه محیط کاملا علمی !!! با هزار جور درخواست و آدرس و شماره موبایل !!!

ای خدا
کاش عضو نمیشدم ... به نظرت این ره رو به کجا دارد ؟!

 

* خانومی نمیدونی چقدر سخته که حرف دل همه رو بخونی و چیزی نگی (هیس)
امان از این پارسی بلاگ (روزگار) که مُهر سکوت به لبهامون زده ... بماند که این سکوت میتونه سرشار از ناگفته ها باشه ...
« مهم نیست تمام سرزنش ها را می پذیرم به بهانه تولد حقایق غم انگیزی که درد را به درد می آورد و آتش را می سوزاند سکوت می کنم تا به خاک سپردن آخرین خاکسترهای آرزوی برباد رفته ام آبرومندانه باشد ، گریه می کنم با شکوه ، مثل اقیانوس ، بلند مثل کوه ، او نمی شنود و نمی داند که ماه ، خوشبختی مشترک همه بی ستاره هاست ... »

 

*جالبه !!! تمام سال منتظر شعبان باشی و حالا که به نیمه ش رسیدی ، دوست داری لحظه لحظه ی ثانیه هاش رو حس کنی ، ثبت کنی و ذخیره کنی واسه باقی ِ لحظات عمرت ...

 

قلب لر غصه دَن داغلی قالدی

یا امام زمان (عج) جَل امان دیر
                                                   

  


یکشنبه 86/6/4 ساعت 8:3 عصر

همه ی نوشته های من
رفتن دلیل نبودن نیست
بر در می‏خانه رفتن کار یکرنگان بود
[عناوین آرشیوشده]
فهرست
208022 :کل بازدیدها
6 :بازدید امروز
6 :بازدید دیروز
موضوعات وبلاگ
درباره خودم
شهریور 86 - دختری با کوله‏ باری از امید
لوگوی خودم
شهریور 86 - دختری با کوله‏ باری از امید
لینکهای مفید

جستجوی وبلاگ من
:جستجو

با سرعتی بی‏نظیر و باورنکردنی
متن یادداشت‏ها و پیام‏ها را بکاوید!

آوای آشنا
اشتراک
 
نوشته های قبلی
تیر 85
مرداد 85
شهریور 85
مهر 85
آبان 85
آذر 85
د ی 85
بهمن 85
اسفند 85
فروردین 86
اردیبهشت 86
خرداد 86
تیر 86
مرداد 86
شهریور 86
تابستان 1387
بهار 1387
زمستان 1386
لوگوی دوستان








لینک دوستان

بیابان گرد
پاک دیده
آدمک ها
لعل سلسبیل
برگ بید
ناگفته های آبجی کوچیکه
روزنوشت یک دانشجو
پاسبان *حرم دل* شده ام
دم مسیحایی
دختر مشرق...هاترا
من دیگه مشروط نمیشم
نغمه ی غم انگیز
رقص در غبار
من او
شما ها

ویرایش قالب