همین یکی دو روز پیش بود آمدیم . چقدر زود گذشت ! ولی هنوز زنده ایم و شاد و سر فراز و خاطراتمان همیشه در کلاس دل مرور میشود ... سلام زندگی ! و کودکی ! و عشق ! سلام خاطرات عاشقانه ام ... سلام !
همین یکی دو روز پیش بود ، من و تو ما شدیم و پرده های فصل انتظار پاره شد و شب کنار رفت ...
همین یکی دو روز پیش بود که دست های پُر ز اشتیاق به هم فشرده شد و مهر بردمید ... شکوفه های مهربان دیروز به باغ سر زدند ... پرنده ها دوباره شادمان نواختند ... زمین پُر از سرور و عشق و شور و نور بود ...
زمان گذشت و رفت و ما هنوز زنده ایم ! با سلام عشق و با طلوع مهر ...
مباد من به ما ی ما هجوم آورد و ضربه ای به پیکر یکی شدن زند ، نمی گذارمش ! نمی گذارمش ! نمی گذارمش !
پ.ن : کجایی روز اول مدرسه ؟ کجایی همکلاسی ؟ کجایی خاطرات شیرین کودکی ؟ کجایین که یادتون بخیر ...
چه روزهایی بود ... چقدر زود گذشت ... چقدر پیر شدیم (م) ... همکلاسی خودتُ تو آینه نگاه کردی ؟ چروک های صورت دلتُ دیدی ؟!
هیچ وقت روز اول مدرسه یادم نمیره ... اون گریه ها ، نَه گفتن ها ، ترس ها ، باغ گردوی نزدیک مدرسه ، بز شیطون روی دیوار باغ ، چشمهای نگران مامانی ...
پ.ن : امان از این سیستم آموزشی که مجبورت میکنه خاطره ی هفت ساگیت رو هفت روز زودتر شروع کنی ( تقویم جدید : 24 شهریور = ا مهر )
پ.ن : این چند سطر بهونه ای بود تا بگم : اگر بار گران بودیم و رفتیم ... خیلی سخته ! خیلی ... دل کندن از آرامش و سکوت خونه ... این روزها عجیب دوست دارم لحظه لحظه ی خونه رو لمس کنم !
پ.ن : آخ که چقدر دلم هوای تبر زین نقره ای درویش مصطفی رو کرده ، تا با یه ضربه ش کاهگل روی آجر زندگیم رو کنار بزنم و خواستنی ترین واژه ی هستی رو ببینم : الحق !
دیگه زیادی دارم صبور میشم ها ، گفته باشم !
پ.ن : ای از عشق پاک من همیشه مست / من تو را آسان نیاوردم به دست / بارها این کودک احساس من / زیر باران های اشک من شکست / من تو را آسان نیاوردم به دست ... بارها این دل به جرم عاشقی / زیر سنگینی و بار غم شکست ...
*** راستی تا یادم نرفته : پاییز مبارک ! « به عاشقیم یقین دارم که می نویسم و گمان میکنم اگر تبریک تولد پاییز را ننویسی باید به عاشق نبودنت یقین کرد ! »
کی گفته پاییز اونه که باد برگا رو میریزه ... واسه کسی که عاشق ه ، تموم سال پاییزه