نمی دونم مطلبی که می خوام بگم تا چه حد در مورد شما صحت داره . ولی در مورد من . . . یادمه یه جایی خوندم که ما همیشه حس خاصی به جنس مخالفمون داریم ... گاهی به صورت کنجکاوی ، گاهی غریزی ، گاهی در قالب احترام ، زمانی به صورت عشق ، و یا ... تنفر ، ترس و غبطه ...
ولی چرا ؟ چرا باید اینجوری باشه ؟
شاید روز اولی که خدا آدم و آفرید ، نیازی به خلق حوا نبود ... ولی حوا آفریده شد ... تنها با کمی تاخیر ! یه آدم برای لذت بردن از بودنش چیزی کم نداشت ... اما برای درک بهترش از هستی ، برای ارتباط با خدا و برای کشف درون خودش به یه همدم احتیاج داشت . همدمی از نوع خودش ... ولی جنس مخالف و با روحیات متفاوت ...
درسته عزیزان جنس مخالفی برای من خلق شد تا بفهمم در درون من چیزی هست که با ظاهرم متفاوته و همه ی انگیزه ی من برای شناخت بیشتر یا ارتباط بیشتر با جنس مخالف فقط و فقط شناخت خود درونیِ منه ! شاید به همین دلیله که ما آدما در اوج تنهایی ، شکست عاطفی و تشنگی درونمان که به یه تکیه گاه مطمئن احتیاج داریم ، دوست داریم با یه نفر و ترجیحا جنس مخالف ، هم صحبت بشیم و باهاش رابطه داشته باشیم .
ولی این ارتباط هر قدر نا پاک تر باشه ، نه تنها خودمون رو درک نکردیم بلکه فرسنگها ازش دور شدیم ... و به جایی می رسیم که یه جور حس تنهایی ِ همیشگی ، صد بار بدتر از اولی با ما همراه میشه ...
. . . و حالا می دونم که فقط باید من باشم و جنس مخالفی که شبیه ترین فرد به درون منه !
. . . حالا می فهمم که مفهوم کبوتر با کبوتر ، باز با باز یعنی چی ؟!
. . . و به تو دوست عزیز میگم که از همین الان باید راه بیفتی و کسی رو پیدا کنی که فقط برای دیدن تو به دنیا اومده تا بتونی با دیدنش خودت و بهتر ببینی و درک کنی !
تو از کدوم قصه ای که خواستنت عادته
نبودنت فاجعه ، بودنت امنیته
تو از کدوم سرزمینی ، تو از کدوم هوایی
که از قبیله ی من یه آسمون جدایی
اهل هر جا که باشی ، قاصد شکفتنی
توی بهت و دغدغه ناجیِ قلب منی
پاکی آبی و ابر ، نه خدایا شبنمی
قدر آغوش منی ، نه زیادی نه کمی
من و با خودت ببر ای تو تکیه گاه من
خوبه مثل تن ِ تو با تو همسفر شدن
من و با خودت ببر من به رفتن قانعم
خواستنی هر چی که هست ، تو بخوای من راضیم
ای بوی تو گرفته تنپوش کهنه ی من
چه خوبه با تو رفتن ، رفتن همیشه رفتن
چه خوبه مثل سایه همسفر تو بودن
همقدم جاده ها تن به سفر سپردن
چی میشد شعر سفر بیت آخری نداشت
عمر کوچ من وتو دم واپسین نداشت
آخر شعر سفر ، آخر عمر منه
لحظه ی مردن من ، لحظه ی رسیدنه
پ . ن : بی شک پایان هر جست و جوی صادقانه و عاشقانه ای " یافتن " هست پس با توام جنس مخالف من : من منتظرم ، منتظر روزی که تو مرد قصه هام بشی و من عروس رویاهات... منتظر روزی که من باشم و تو باشی و هزار تا وعده و وعید . . .