روزی که متولد می شویم ، دنیا با تمام غم ها و شادی هایش
همچون جعبه ای سربسته به ما هدیه داده می شود .
روبان را باز کنید و جعبه را بگشایید ،
این جعبه پُر از عشق ، شادی و معجزه است .
تمام این ها چشم روشنی انسان شدن ماست ،
این ها همان زندگیست.
فردا 24 آذره ، یه روز دیگه مثل بقیه ی روزا ، با یه تفاوت کوچولو واسه من وشاید ... نمیدونم خوشحال باشم یا ناراحت ، خوشحال از اینکه یه سال بزرگتر شدم و ناراحت از اینکه یه سال از عمرم گذشت ...
نمی دونم چرا ، ولی چند هفته پیش که بنا به ضرورت رشته م یکی از پدیده های خارق العاده ی خلقت (زایمان) رو از نزدیک دیدم ، بد جوری دلم گرفت طوری که نیم ساعت فقط گریه کردم ... عشق ، علاقه ، ازدواج ، نیاز به تداوم نسل ، نُه ماه انتظار ، درد ، گریه ی نوزاد ، زندگی ...
همیشه این سوال تو ذهنم بود که چرا وقتی بچه که دنیا میاد اولین عکس العملش نسبت به این دنیای خاکی گریه س ... وقتی تقلای نوزاد رو برای خروج از دنیای تاریک ولی آروم رحم مادر و ورود به دنیای روشن ولی بی رحم بیرون میبینی ، با تمام وجودت حضور خدا رو حس می کنی . سوال های زیادی سراغت میاد اینکه حکمت زندگی چیه که این موجود کوچولو با این حرص و ولع دلش می خواد صاحبش بشه ... اینکه اون گریه ، گریه ی شادی ِ یا گریه ی اعتراض ؟؟؟
پ ن : منم 22 سال پیش با یه گریه ی غیر ارادی ، به عنوان اولین ثمره ی یه عشق پاک ،پا به این دنیای ناشناخته گذاشتم . نمیگم از اومدنم ناراضیم یا گریه ی اولم گریه ی اعتراض بوده یا ... ولی اگه حق انتخاب با خودم بود ، دلم می خواست تو دوره ای زندگی کنم که آدماش با هم مهربون ترن ، آسمونش آبی تره ، زمستوناش گرم تره ... اما...اما بازم نا شکری نمی کنم ، حتما حکمتی داشته ...!!!