
یه وقتی بارونُ دوست داشتم ، چون نگاه فصل زندگیم همیشه بارونی بوده ...
بارونُ دوست داشتم ، چون به قول مریم همیشه فکر میکردم که اون یه روز بارونی با اسب سپیدش از راه میرسه ! ...
بارونُ دوست داشتم ، چون عاشق بوی عشق بازی خاک و بارون بودم ...
بارونُ دوست داشتم ، چون می تونستم از لج سهراب هم که شده ، چتر هدیه ی تولدم و بگیرم رو سرم و نیلوفر وجودم رو تو حسرت قطره های بارون تشنه تر کنم ...
بارونُ دوست داشتم ، چون می تونستم بعدش یه پُل هفت رنگ بزنم از دلم تا ... خود آسمون ، تا ... خود خدا ...
...........
اما حالا بارونُ دوست دارم ، چون وقتی بارون میباره تو می آیی ...
تو می آیی و تو ذره ذره ی وجودم رخنه میکنی ...
تو می آیی و با اشک وجودم یکی میشی ...
بدی ها رو از م دور میکنی ...
پاک پاک میشم ...
زلال زلال ...
دوستت دارم بارون

هیچ وقت دعای کمیلی که
پنجشنبه 26 بهمن
تو صحن سقا خونه
روبروی ایوون طلا
زیر بارون رحمت خدا
در حالیکه قطره های اشکم
با قطره های بارون یکی شده بود رو خوندم
فراموش نمی کنم
پ.ن 1 : یه سلام بهاری خدمت همه ی دوستای عزیز م
با یه تاخیر چند روزه عید همه تون مبارک ، امیدوارم سال شیرینی داشته باشین 
پ.ن 2 : یه سلام با کلی گلایه و دلتنگی خدمت عزیز مهربونم ! 

پ.ن 3 : میگن امسال سال خوبیه ! سال خوک ...
... فقط میتونم بگم : امیدوارم ...
بخت یار و ساز های عاشقان همواره کوک ! سال برکت ، سال شادی ، سال خوک !
پ.ن 4 : اینم یه نیایش نوبهاری : ای خدای من ، ای همیشه خدای من ، بر سجاده ی معطرم نشسته ام و به تمامی نشانه های دیدارهای 23 ساله ی نو بهاری ام با تو می نگرم : با سفری آغاز کردم که ابتدایش تو بودی ... به سحری عاشقانه رسیدم که بامدادش تو بودی ... در سایه ی خیال تو به سودای عارفانه ای رسیدم که تنها بهانه اش تو بودی ... به سلامی دوباره جانم دادی که صحتش تو بودی و اینک من در آغاز بهاری نو هستم و یادگاری دیگر از تو ! تا مرا به تقدیری برساند که قادرش تو باشی ... به حالی بگرداند که محولش تو باشی ...
ای وای از این غوغا ی دل