سر خوش ز سبوی غم پنهانی خویشم
چون زلف تو سرگرم پریشانی خویشم
در بزم وصال تو نگویم ز کم و بیش
چون آینه ، خو کرده به حیرانی خویشم
لب باز نکردم به خروشی و فغانی
من محرم راز دل طوفانی خویشم
یک چند پشیمان شدم از رندی و مستی
عمریست پشیمان ز پشیمانی خویشم
. . . . . . . . . .
پ . ن هایی از جنس درد و دل ...
* خدا جون پوسید دلم بس که اونُ با رشته ی امیدت بخیه زدم ! پس کی به داد دلم میرسی ؟؟؟
* من که گفتم گوشتُ بیار نزدیک تر ، نذار نا محرما زمزمه ی التماسمُ بشنون ! ولی تو گفتی ...؟؟؟!!!
* هر وقت فکر میکنم که دیگه دوستم نداری و به یادم نیستی ، با یه تلنگر بهم میفهمونی که ... عاشقمی !
* همیشه فکر میکردم اونیم که تو میخوای ... ولی یهو متوجه شدم که هنوز اندر خم یک کوچه آواره و سرگردانم ...
* همه تو حیرتند که چطور یه غنچه ی نو شکفته به یه گل خوشبو تبدیل میشه ! ولی من میدونم که تو برگ برگ وجودش پُر از خاطره ی ی عشق تو و همین خاطره اونُ میبره تا مرز کمال ...
* یه عمر آرزو داشتم مثل گل یاس سفیدی که تو باغچه ی دلم کاشتم ، پاک و معطر باشم ! اما ... الان میبینم که اون یاس سفید فقط با عطر وجود تو میتونه همه رو مدهوش کنه !!!
ای قلم سوزلرینده اثر یُخ
آشنا دن منه بیر خبر یُخ