سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خداوند ـ عزّوجلّ ـ، هرگاه بنده ای را دوستبدارد و او اندکْ کار خیری انجام دهد، در برابر آن اندک، به اوپاداشِ بسیار می دهد و دادن پاداش بسیار در برابر کارِ اندک، براو سنگین نمی آید . [امام صادق علیه السلام]

من رسیدم رو به آخر - دختری با کوله‏ باری از امید
Search Engine Optimization
نویسنده : یاسی

 

بیا و با دلم مهربانی کن...

می دانی چند وقت است سراغی نگرفته ای؟! چشمه ی دلم خشکید از بی وفایی نگاهت، قامت قد م خمید از سوز دوریت...

ببین! یک معامله ی عاشقانه؛ تو بیا، قول می دهم این بار که به دیدنم آمدی آرام تر ببوسمت، آرام تر ببویمت، تا مبادا سکوت رویایی دلت چرکین شود!

راستی! یادت هست زمزمه ی عشق لیلی و مجنون را؟! گفته بود تا ابد با تو خواهم خواند... گفته بود تا ابد با تو خواهم ماند... گفته بود تا ابد با تو خواهم خفت... لیلی چه می دانست مرگ را بر خواندن و ماندن ترجیح خواهی داد!

دی‍شب خواب دیدم! خواب دیدم که می آیی... از شادی در پوست خود نمی ‍گنجیدم... می ‍گویند تعبیرش عکس است... نمی آیی... می دانم!

 

کودکانه در آغوشم بگیر

 

 

پی نوشت:

* دلم می خواست کودکی باشم در خواب های بی رنگ تو! کاش تا وصل تو این همه راه نبود...

* من رسیدم رو به آخر/ تو بیا شروع من باش

 

 


پنج شنبه 87/2/5 ساعت 9:34 عصر

همه ی نوشته های من
رفتن دلیل نبودن نیست
بر در می‏خانه رفتن کار یکرنگان بود
[عناوین آرشیوشده]
فهرست
208185 :کل بازدیدها
5 :بازدید امروز
132 :بازدید دیروز
موضوعات وبلاگ
درباره خودم
من رسیدم رو به آخر - دختری با کوله‏ باری از امید
لوگوی خودم
من رسیدم رو به آخر - دختری با کوله‏ باری از امید
لینکهای مفید

جستجوی وبلاگ من
:جستجو

با سرعتی بی‏نظیر و باورنکردنی
متن یادداشت‏ها و پیام‏ها را بکاوید!

آوای آشنا
اشتراک
 
نوشته های قبلی
تیر 85
مرداد 85
شهریور 85
مهر 85
آبان 85
آذر 85
د ی 85
بهمن 85
اسفند 85
فروردین 86
اردیبهشت 86
خرداد 86
تیر 86
مرداد 86
شهریور 86
تابستان 1387
بهار 1387
زمستان 1386
لوگوی دوستان








لینک دوستان

بیابان گرد
پاک دیده
آدمک ها
لعل سلسبیل
برگ بید
ناگفته های آبجی کوچیکه
روزنوشت یک دانشجو
پاسبان *حرم دل* شده ام
دم مسیحایی
دختر مشرق...هاترا
من دیگه مشروط نمیشم
نغمه ی غم انگیز
رقص در غبار
من او
شما ها

ویرایش قالب