درد دارد! خیلی هم درد دارد، باور کن!
از آن دردهایی که شب تا صبح، از فرط حسرتپیچه، خم و راست میشوی و محکوم به سکوتی! آن هم سکوتی ابدی با لبهایی خاموش که تنها برای بلعیدن هوای روزهای نیامده باز و بسته میشود... روزهایی که به سیاهیاش ایمان داری و به سپیدی صبح صادقاش امید... و تو در کشاکش همیشهگی سیاهی و سپیدی، بی رنگی را ترجیح میدهی که خود منشا تمام رنگهاست!
شاید اگر آن روزها هم، رنگ بیرنگی را بر طرح تابلوی دل میپاشیدی، این روزها طراح معروفی میشدی*!
آن روزهایی که رفتهاند و دیگر باز نمیگردند، حتا در خواب!
درد دارد! باور کن درد دارد!
* هر چه هست از قامت ناساز بیاندام ماست/ ور نه تشریف تو بر بالای کس کوتاه نیست!