سلام دوست جونای عزیز م
خوبین گُلای من ؟؟؟
تو این پُستم می خوام چند تا عشقولانه ی خوشگل از مریم حیدر زاده بذارم ... امیدوارم خوشتون بیاد
وقتی ستاره ی من شدی ، هیچ تلسکوپی هنوز تو را ندیده بود و کشفت نکرده بود .
وقتی کهکشان من بودی ، هیچ منجمی هنوز به بودنت پی نبرده بود .
وقتی مجنونت شدم ، صحرا هنوز افتتاح نشده بود .
وقتی تو زیبای من شدی ، هنوز نیمی از ماه برای کل دنیا ناشناخته بود .
وقتی دروازه بان دروازه ی دلم شدی ، هنوز خط هیچ دروازه ای را نکشیده بودند .
وقتی دلم به چشمان تو میدان داد ، هنوز کسی درست نمی دانست دایره چیست .
وقتی رنگین کمان صدایت کردم ، همه به آن چیزی که بعد از باران در می آمد میگفتند:
مهمان هفت رنگ نا خوانده !
وقتی صدایت کردم ، هنوز کسی معنی انعکاس صدا در کوه ها را نمی فهمید ، من در کوه صدایت کردم و همه از صدایی که برگشت ترسیدند و من شادمان شدم از اینکه هیچ رقیبی تو را از من نخواهد دزدید .
وقتی عاشقت شدم ، همه خواب بودند .
وقتی بدرقه ات کردم ، آنهم با اشک ، هیچ کس اشک را دلیلی برای بدرقه نمی دانست و هیچ کس توی چشمانش یک مروارید گریه هم نداشت .
وقتی پیدایت کردم ، همه گُم شده بودند .
وقتی دنیای من شدی ، همه فکر می کردند دنیا یعنی یک عالمه انسان .
وقتی دیوانه ات شدم ، تصور همه از دیوانه کودک سنگ به دستی بود که خشم ِ چشم ِ درشت و سنگ ِ بزرگ ِ توی دستش همه را می ترساند .
وقتی نوشتم رفتنت آتش به جانم میزند ، اینجا فکر می کردند که تنها چوب ها می سوزند ... بی آنکه بدانند گاهی از آتش گرفتن ِ بسیار است که انسان چوب می شود .