
یکم بار که عاشق شد ، قلبش کبوتر بود و تن اش از گل سرخ ! اما عشق ، آن صیاد است که کبوتران را پر می دهد و آن باغبان است که گل های سرخ را پرپر می کند ... پس کبوترش را پراند و گل سرخ اش را پرپر کرد ...
دوم بار که عاشق شد ، قلبش آهو بود و تن اش از ترمه و ترنم ! اما عشق ، آن پلنگ است که ناز آهوان و مشک آهوان نرمش نمی کند ، پس آهویش را درید و تن اش را به توفان خود تکه تکه کرد ؛ که عشق توفان است و نه ترمه می ماند و نه ترنم ...
سوم بار که عاشق شد ، قلبش عقاب بود و تن اش از تنه سرو ! اما عشق ، آن آسمان است که عقابان را می بلعد و آن مرگ است که تن هر سروی را تابوت می کند ... پس عقابش در آسمان گم شد و تن اش تابوتی روان بر رود عشق ...
و چهارم بار و پنجم بار و ششم بار و هزار بار ...
هزار و یکم بار که عاشق شد ، قلبش اسبی بود از پولاد و آتش و خون و تن اش از سنگ و غیرت و استخوان ! و عشق آمد در هیئت سواری با سپری و سلاحی بر قلبش نشست و عنانش را کشید ، آنچنانکه قلبش از جا کنده شد !
سوار گفت : از این پس زندگی ، میدان است و حریف ، خداوند ... پس قلبت را بیاموز که :: عشق کار نازکان نرم نیست ... عشق کار پهلوان است ، ای پسر ! (همون دختر خودمون!)
آنگاه تازیانه ای بر سمند قلبش زد و تاخت و آن روز ، روز نخست عاشقی بود ...
* عرفان نظر آهاری *
پ . ن : میدونستم که عوضش میکنی ! ولی الان چرا ؟؟؟!!!
پ . ن : معلومه که داری با خیلی چیزا کنار میای و خیلی چیزا رو (...) کنار میذاری !
پ . ن : متنفر بودم از اینکه منم یه روزی بشم جزو آرشیو وبلاگت !!! ... ولی مگه میشه خلاف جهت رودخونه شنا کرد ؟
پ . ن : . . .
پ . ن : . . .
پ . ن : . . .
پ . ن : یه نفر حرف خوبی زد :: به خدا توکل کن ! او هرگز بندگانش را رها نمی کند ، هنوز یاد نگرفتی بجز خدا نباید به کسی دل ببندی ؟ دو رکعت نماز به نیت عشق بازی با یار بخون ، امیدت رو از کوله بارت در بیار بزار جلوی چشمات :: ممنون